در شماره گذشته خواندید که پرویز لوشانی سردبیر گماشته وزارت اطلاعات روز به روز فشار بر امیرانی را می افزاید و در حالی که امیرانی از نوشتن مقاله و انتخاب مطالب محروم بود ، مجله را با محتوائی منتشر می کند که با منش و روش خواندنیها نمی خواند . امیرانی نامه های رسیده از خوانندگان مجله را که از این روش ناراضی و خشمگین بودند نقل می کند و… اینک دنباله خاطرات :
سهشنبه ۱۳ آبان ماه ۱۳۴۸
امروز درست یک ماه تمام است به اداره نرفتهام و اصولا به جای دیگری هم نمیروم. وقتی در ادارهای که سر تا پای آن جزء وجود من است و هر گوشهای از آن را به نحوی با خون جگر به وجود آوردهام، تامین جانی و مالی نداشته باشم و احساس غربت کنم و توهین و تحقیر ببینم، به سایر جاها که اول هم نمیرفتم چگونه بروم.
چند روز پیش که تلفنی با معاونی تماس گرفته میخواستم بدانم این رپرتاژهای اصلاحات ارضی و آب و برق خوزستان که صفحات آخر مجله را پر کرده چیست و پولش به کجا میرود و چگونه. معاونی که معاون سردبیر بنده باشد در کمال صراحت که وقاحتش باید نامید، گفت: «لوشانی دستور داد که دیگر به شما تلفن نکنم!»
خیلی خونسرد و ملایم گفتم جناب آقای معاون سردبیر کل، تا کنون هم شما تلفن نمیکردید این من بودم که تلفن میکردم!
لوشانی که از اول اهل تلفن کردن یعنی اعتنا کردن به امثال ما نبود. بنابراین ما که با سردبیر تحمیلی و هیئت تحریریه خودساختهاش ارتباطی نداشتیم اکنون دیگر به هیچوجه ارتباطی نداریم و فقط خوانندگان هستند که تلفنی انصراف خود را از خرید مجله و تنفر از مندرجات آن ابراز میدارند.
پنجشنبه ۱۵ آبان ماه ۱۳۴۸
سرانجام وقتی نتوانستم مخالف واقعی خود و خواندنیها و علت مخالفت او را پیدا کنم، کاری را که مدتها پیش میبایستی کرده باشم و بالاخره روزی باید بکنم، کردم و آن اینکه:
با توسل به درگاه خد و راز و نیاز با او، طی عریضهای صادقانه و در منتهای صفا، گزارش کار و نوع گرفتاری خود و خواندنیها را به پیشگاه مبارک شاهنشاه انسانپناه معروض داشتم و بعد از تقدیم آن، چنان در خود احساس سبکی و آرامش کردم که گوئی تازه به دنیا آمدهام. تمام ناراحتیها و گرفتاریهای ما انسانها از دارائی و داشتن است، وقتی انسان چیزی نداشت و یا داشت و از خود سلب مالکیت و اختیار نمود، دیگر غمی ندارد که ماتم داشته باشد.
عمر زاهد همه طی شد، به تمنای بهشت
او ندانست که در ترک تمناست، بهشت!
اینک این شما و این هم قسمتهایی از آن عریضه تقدیمی به پیشگاه شاهنشاه:
پیشگاه مبارک شاهنشاه
نمیدانم تا چه اندازه و به چه و نحو آن شاهنشاه دلآگاه از حال و روز امروز نشریه متعلق به خودشان خواندنیها و سرنوشت چاکران خدمتگزار آن، که جان نثار مسئولترین آنهاست آگاهی دارند.
قبل از هر چیز باید به عرض مبارک برساند: خدمتگزار از افرادی است که از روی عقل و منطق، نه از راه تقلید و تلقین، پیوسته معتقد بوده و هست که: دستگاه حکومت که در راس امور و از افق بالاتر و وسیعتری به وضع کشور و جهان و کنه مسائل آن توجه و دقت دارد بهتر از هر کس به کیفیت برخورد با آنها آشناست تا چه رسد به شخص شخیص شاهنشاه که آگاهترین افراد و دلسوزترین آنها به حال ملک و ملت خود میباشند.
به همین مناسبت است که برای دولت مبعوث شاهنشاه نوعی حق ارشاد که به هدایت افکار عمومی میتوان از آن تعبیر کرده قائل بوده، اجرای عاقلانه آن را در ردیف خدمت به خلق خدا میداند.
روی همین عقیده و نظریه، سه ماه پیش هنگامی که ماموران دولت و دستگاه متعاقب نظارت همیشگی بر مطالب و مندرجات مجله، هیئت تحریریه آن را از نزدیک اشغال کرده همه اعضای آن را تعویض و اختیار چاپ مندرجات آن را در دست گرفتند، در منتهای حسن نیت به منظور همکاری کامل با دستگاه، خواندنیها را در طبق اخلاص نهاده دربست در اختیارشان گذاشت و به این هم اکتفا نکرده همین که گفتند دولت به قصد همکاری با این نشریه مستقل ملی و کمک به توسعه و دوام آن نقشههای مثبت و مفید دارد با خوشباوری در همکاری متقابل پیشدستی کرده با رفتن به زیر بار میلیونها ریال وام تازه تمام نیازمندیها و پیشنهادهای سردبیر دولتی و هزینه هیئت تحریریه او را تا دو برابر بودجه سابق تامین و از همه مهمتر وجود تحمل ناپذیر خود او و توهین و تحقیرهایش را با بردباری تحمل کردم تا نگویند فلانی در راه عملی نشدن نقشههای ما کارشکنی و مقاومت کرد و خود به منظور باز گذاشتن هر چه بیشتر دست و بال سردبیر جدید و بستن دهان مردم که با کنجکاوی منتظر پایان کار بودند، فرزندم را نوکروار در خدمت آنها گماشته با کسب اجازه از پیشگاه مبارک راهی سفر آلمان شدم.
در بازگشت از سفر معلوم شد نه تنها مهمترین قسمت تعهد و ماموریت خود را که در حضور معاون وزارت اطلاعات وعده داده بود و آن بالابردن تیراژ مجله تا چند برابر و افزودن بر درآمد آگهیهای دولتی آن باشد، نتوانسته و یا نخواسته انجام دهد، بلکه برای نخستین بار در تاریخ انتشار خواندنیها تیراژ ثابت و درآمد مشخص آگهیهای آن را هم به شهادت ادارات پست و توزیع تا ثلث میزان سابق پائین آورده که هنوز هم به طرز خطرناکی در حال پائین آمدن است.
در نتیجه کاهش فروش که نوعی رفراندوم از طرف مردم به معنی رد طرز کار آنهاست و افزایش بدون لزوم هزینه انتشار پنجاه هزار نسخه برای پنج هزار و کسر بودجه که اساس بقای هر موسسه بر روی تعادل آن استوار میباشد، نشریهای که در ایران نمونه دوام مطبوعات مستقل و حرفهای و خودساخته شناخته شده در حال از بین رفتن است و از همه بدتر بر اثر شیوع انواع شایعات در میان مردم که حقیقت هیچکدام از آنها بر خود جان نثار هم روشن نیست و همگی ناشی از طرز عمل و سوءرفتار سردبیر تحمیلی در برخورد با کارگران و کارمندان و خوانندگان قدیمی است. چون همه موسسه را از بین رفته و اشغال شده میدانند از هر نوع همکاری خودداری میکنند. تا آنجا که فردی چون جان نثار که عاشق کار خود میباشد، یارای رفتن به موسسه خودساخته خود را ندارد لاجرم حقوق کارگران و کارمندان و پرداخت قسط وامها نزول آنها در این ماه همچنان به امید خدا و در گرو الطاف و توجهات آن شاهنشاه مردم پناه میباشد.
شاهنشاها اوقات مبارک آن اعلیحضرت گرانبهاتر از آن است که با وجود شدت درد و اهمیت و حساسیت موضوع صرف استماع درد دلهای افراد گردد. همین قدر به عرض مبارک میرساند: آنچه در این مدت به نام شاهنشاه که طلسم تسلیم امثال ماست بر سر خواندنیها و کارکنان آن آمده، در تمام سی سال سابقه انتشار در زمان جنگ و دوران هرج و مرج و حکومتهای نظامی سابقه نداشته و خونسردی توام با گذشت کارکنان خواندنیها به اطمینان حسن نیت دستگاه که هنوز هم نمیتوانم در آن شک داشته باشیم، بهمچنان.
حق بود این گزارش دو ماه پیش که خواندنیها هنوز تیراژ و موقعیت خود را از دست نداده و وضع ناگوارش ورد زبانها نشده بود تقدیم میگردید و یا یکی دو ماه بعد که به کلی تیراژ و تعادل خود را از دست میداد و رسوائی، گند کار همه جا آشکار میشد تقدیم میشد. اکنون هم آنچه موجب تقدیم این گزارش و انگیزه تقدم آن میباشد ورشکست کردن عمدی موسسه خواندنیها و سرنوشت صاحب و موسس آن نیست ای هزار چون جان نثار و موسسات متعلق به او فدای ایران عزیز و پادشاه محبوب آن باد.
انگیزه فوریت احساس لطمه به حیثیت خود دولت و دستگاه از این راه است که هر چه و هر کس باشد چون مبعوث شاهنشاه و مجری منویات معظم له است. پچ پچ درباره اعمال ناروا و کارهای ناشیانه زیردستان که چه بسا رئیس دولت هم ممکن است از آن بیاطلاع باشد، آن هم در میان خوانندگان فهمیده و تحصیل کرده خدای نکرده ممکن است به دیگر کارهای مفید و مثبت لطمه بزند.
به فرض محال، زبانم لال، از جاننثار و خواندنیهای آن در این سی سال، نه تنها خدمتی دیده نشده، خطا هم دیده شده باشد. در این صورت کیفر خطاکار که مستلزم بدنامی برای دستگاه کیفردهنده نباید باشد که از نیمه شمرهائی امثال ما، معصوم تمام و شبه امام بسازد، آن هم در برابر چشمان باز و کنجکاو طبقه روزنامهنگار و نویسنده که تاریخ حال و آینده کشور و رجال خدمتگزار و خیانتکار آن در گرو حسن قضاوت آنها در نوشتهها خاطراتشان میباشد…این است موجبی که به عرض نرسانیدن به موقع آن، خدای نکرده میترسم قصوری در خدمتگزاری برای جاننثار به حساب بیاید، نه قصد حکایت، یا شکایت از کسی…
در مورد خواندنیها و نوشتههای خود جاننثار هم به شهادت پروندههای موجود کلیه مطالب و مندرجات آن به جای یک بار، گاهی دو سه بار هم از نظر مقامات مسئول گذشته حتی بعد از چاپ در لحظه انتشار هم آن را عوض کردهاند. تا آنجا که در سالهای اخیر بسیاری از شمارههای خواندنیها با دو و حتی سه نوع مطلب متفاوت و متضاد به دست مردم رسیده، حال اگر نظارت کنندگان در کار خود اختلاف عقیده و یا سلیقه داشته و یا بر اثر تضاد نوع ماموریتهایشان درست تشخیص ندادهاند گناه نظارت شونده چیست که باید بی یادآوری و تذکر نوع خطا و اشتباه و مجال توضیح و دفاع و در نظر گرفتن نوع نیت، این سان او را غافلگیر و در تاریکی آماج تیر اتهام مبهم و نامعلوم قرار دهند. خاصه که افرادی از نوع جان نثار نه عقل کل میتواند باشد نه فرشته. انسان است و انسان از هر نوع آن جایزالخطاست و نیازمند به راهنمائی و ارشاد است و این موضوعی است که چاکر پیوسته خواستار آن میباشد.
در این مورد هم وظیفه مسئولان امر تنها این نیست که خطاکاران را به دام بیندازند و از خطاکاری بازدارند. وظیفه مهمتر این است که بیگناه را از گناهکار تشخیص داده ارشاد کنند و شهامت این را داشته باشند که گزارش خلاف علیه آنان را ولو به وسیله خودشان داده شده باشد، تصحیح و یا تکذیب کنند که: هزار گناهکار همچنان راست راست راه بروند بهتر است که بیگناهی را مجازات کنند. آن هم از نوع خدمتگزار و وفادار.
چاکر اطمینان کامل دارد که وضع فعلی سوءتفاهی بیش نیست که اگر هم اینان نخواهند به آن رسیدگی کنند، مرور زمان خود دیر یا زود حقیقت را آشکار خواهد کرد چنانکه در واقعه ۱۷ آذر ۱۳۲۱ اتهام واهی پول گرفتن از دربار و آتش زدن منزل قوامالسلطنه به قیمت دو ماه زندانی شدن برای جان نثار تمام شد آن هم در عنفوان جوانی و آغاز ازدواج و بحبوبه فعالیت روزنامهنگاری.
اگر واقعاً اینان خواهان همکاری بیشتر و بهتری هستند چرا به صراحت و مستقیماً با خود ما در میان نمیگذارند تا با جان و دل همکاری نموده یک نشریه آبرومند و مطمئن باب ترقیات امروز و نسل آینده آن که مردم هم به آن ایمان داشته باشند تقدیم کنیم. ما و کارکنان دولت و دستگاه همه با هم برادر و هم هدف هستیم. برادر که برای جلب همکاری و کمک برادر و همسنگر واسطه لازم ندارد. آن هم به صورت مامور معذور و آقابالاسر و با روشی چون اشغالگران که نه منافع موسسه را در نظر میگیرد و نه مصالح کلی کشور را.
در پایان چون هدف هر فرد زنده از هر نوع کار و فعالیت و تلاش و دوندگی در دوران زندگی فراهم آوردن هر چه بهتر و بیشتر وسائل معیشت و ثروت مادی است که در مورد جان نثار هدفی فرعی و ضمنی است و گواه آن هم بیست و پنج میلیون ریال بدهی بعد از سی سال کار شبانهروزی عصبی و پرداخت ماهانه هزارها ریال نزول بانکی است. بی داشتن هیچگونه شغل و کار و درآمد و بیمه و بازنشستگی از ممرهای دیگر و هدف اصلی و اساسی جلب رضای خدا و خلق خدا از راه جلب رضای شاه میباشد که متاسفانه آن هم مثل اینکه منتفی است.
برای اینکه عرایض جان نثار که همگی واقعیت محض است و مدرک هم دارد گزافهگوئی به حساب نیامده، ضامن اجرا داشته باشد و حسن نیت و صداقت چاکر برای یکبار و همیشه لااقل بر آن شاهنشاه دل آگاه معلوم گردد و از آنجا که برای اعتماد و اطمینان شخص شاهنشاه نسبت به خود فوقالعاده اهمیت و ارزش قائل هستم و به هیچ قیمتی نمیخواهم از آن اندکی کم شود تا چه رسد به اینکه از میان برود.
لذا در راه تحقق این آرزو و به منظور نیست شدن کامل در راه رضای دوست از نظر معنوی که سه ماه است حاصل عمری تقوی و شرافت و آبرو و خدمت به خلق را به صورت اختیار مندرجات خواندنیها یکجا در اختیار گماشتگان دستگاه گذاشتهایم و از نظر مادی به موجب این نوشته حاصل تمامت دوران زندگی خود را که شامل کلیه اموال منقول و غیرمنقول متعلق به خود و خواندنیها و زن و فرزندانم را اعم از چاپخانه و گراورسازی و خانه و باغ مسکونی و زمین و ملک با مبل و فرش و اتومبیل و موجودی بانکی در داخل و خارج کشور و حتی زیورآلات همسر و دخترم را در منتهای افتخار در اختیار شاهنشاه آریامهر میگذارم تا به بنیاد پهلوی و شیر و خورشید سرخ یا هر موسسه دیگری که مایل باشند رایگان واگذار نمایند و آینده مبهم خود و فرزندانم را به خدا واگذار میکنم.
از آنجا که جان نثار اقامت در وطن را ولو در زندان بر سکونت در خارج از کشور ولو به کاخ هم ترجیح میدهد، بدیهی است همه وقت و در همه حال قلم چاکر به منظور خدمت به کشور به منظور دیگری به کار نرفته پیوسته آماده خدمتگزاری میباشد.
با عرض پوزش بسیار از اطاله کلام
جان نثار همیشگی ـ ع. امیرانی
پنجشنبه ۲۹ آبان ماه ۱۳۴۸
مقارن ساعت ۱۱ صبح امروز از دفتر مجله اطلاع دادند که یک نامه خیلی فوری لاک و مهر شده از وزارت اطلاعات آمده، گفتم چرا به لوشانی یا معاونی نمیدهید؟ مامور نامه رسان گوشی را به دست گرفته گفت، نامه مستقیم و به عنوان خود شماست و به من سپردهاند به دست احدی جز شخص آقای امیرانی ندهم. نشانی منزل را به مامور دادم که بیاورد و تا آمدن او هزار فکر و خیال به سرم رسید که تمام آنها با نفی و یاس و بدبینی و دلشوره همراه بود. اینان اگر کار مفید و مثبتی به نفع مجله داشتند به ماموران خودشان میگفتند، دیگر لزومی به نوشتن نامه آن هم به عنوان من، که آنها نمیخواستند یک آن هم زنده بمانم، نبود. قطعاً حکم لغو امتیاز خواندنیها را برایم فرستادهاند. (ای کاش این کار را کرده بودند) هر چند بدون یک چنین حکمی هم، عملاً، تمام مزایای این امتیاز را خود و مامورانشان گرفتهاند و خرج و دردسر و بدنامی آن را برای ما گذاشتهاند.
کسی نبود که با او مشورت کنم. میترسیدم آنها هم مانند من فکر بد کنند. ناگهان به یاد حافظ افتاده، درباره چگونگی متن نامه و به طور کلی مفید و یا مثبت بودن موضوع آن مشورت کردم که حافظ گفت:
رسید مژده که ایام غم، نخواهد ماند
چنان نماند، چنین نیز هم، نخواهد ماند
من ارچه در نظر یار، خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
سروش عالم غیبم، بشارتی خوش داد
که بر در کرمش، کس دژم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طبع مبر حافظ
که نفش جور و نشان ستم، نخواهد ماند
از فرط عصبانیت ناشی از ناباوری، با تمام اعتقاد و ایمانی که به گفتار حافظ داشتم، دیوانش را به گوشهای پرتاب کردم. آخر این چه موقع صحبت درباره مژده و پایان دوران غم است. در صورتی که موجبات ماتم از در و دیوار میبارد. من دم خروس را که وجود منحوس سردبیر مردم آزار دولتی است نمیتوانم نبینم و قسم دروغ حافظ را باور کنم و حق هم دارم.نیم ساعت بعد وقتی نامهرسان نامه را آورد و آن را باز کردم، از فرط تعجب و خوشحالی نخست دیوان حافظ را برداشته بوسیدم. در نامه نوشته بود:
آقای علی اصغر امیرانی
صاحب امتیاز و مدیر محترم مجله خواندنیها
به طوری که در شمارههای اخیر مجله خواندنیها مشاهده میشود نام آقای پرویز لوشانی به عنوان سردبیر درج گردیده است و چون طبق تبصره چهار از ماده ۳ لایحه قانونی مطبوعات سردبیر روزنامه یا مجله بایستی واجد کلیه شرایط مندرج در بندهای الف، ب، ج، د، و هـ از ماده ۳ قانون مطبوعات بوده و صلاحیت اخلاقی نامبرده نیز مورد تائید قرار گرفته باشد، خواهشمند است دستور فرمایند پیش از معرفی آقای پرویز لوشانی به سمت سردبیر آن مجله و تصویب مراتب از درج نام مشارالیه به عنوان سردبیر خودداری فرمایند.
مدیرکل مطبوعات، دکتر زرنگار
بلافاصله بعد از وصول این نامه، نخستین اقدامی که کردم فتوکپی آن را به ضمیمه نامهای به چاپخانه فرستاده طی آن نوشتم:
چاپخانه خواندنیها
چون طبق بند ۱ از ماده ۴ قانون مطبوعات تعیین سردبیر از حقوق خاص صاحب امتیاز بوده و هر گونه تغییر در آن طبق تبصره ۱ از همین ماده باید با موافقت و اطلاع وزارت اطلاعات باشد، با آنکه اینجانب دستوری درباره چاپ نام آقای پرویز لوشانی به عنوان سردبیر خواندنیها به چاپخانه ندادهام و چون میل دارم مجله و چاپخانه خواندنیها پیوسته سرمشق اطاعت از قانون و همکاری با دولت مجری آن باشد، لذا با ارسال فتوکپی نامه وزارت اطلاعات در این مورد، دستور فرمائید مفاد آن را از اولین شماره مجلهای که زیر چاپ است، به مورد اجرا بگذارند.
مراتب شفاهاً به مصحح مسئول مجله آقای جلالی هم یادآوری شده، و شاید حاجت به تذکر نباشد که هر نوع تعلل و تخلف در این مورد طبق مواد ۲۶ و ۲۷ قانون مطبوعات علاوه بر جریمه نقدی مستلزم شش ماه حبس تادیبی هم میباشد.
صاحب امتیاز و مدیر مجله خواندنیها
ع. امیرانی
نامه دیگری هم به شرح زیر برای اکبر معاونی، معاون لوشانی فرستاده و طی آن نوشتم:
آقای اکبر معاونی
چون صلاحیت کار و نوع اشتغال شما در اداره خواندنیها از همان ابتدا بنا به میل و معرفی و روی تائید آقای پرویز لوشانی بود که خود را سردبیر رسمی و نماینده تامالاختیار وزارت اطلاعات و خیلی جاها، در خواندنیها معرفی میکرد و هدف از آن هم بالا بردن تیراژ مجله و درآمد آگهیهای آن بود، که اکنون این دو نظر هر یک به نوعی منتفی است.
لذا با ارسال فتوکپی نامه شماره ۸۸۹۸ مورخ ۲۸/۸/۴۸ مدیرکل مطبوعات وزارت اطلاعات، چون صلاحیت سردبیری خود معرف که اساس کار میباشد، مورد تردید است و از طرفی در این مدت بر اثر ندانمکاریهای ایشان و معاون و مشاورشان که جنابعالی باشید، تنها در مدت سه ماه تیراژ پابرجای چندین ساله خواندنیها تا میزان ۳۵ درصد پائین آمده و درآمد آگهیهای آن تا پنجاه درصد و از همه مهمتر حیثیت و اعتبار سی ساله آن تا صد در صد و این دیگر قابل تحمل نیست.لذا با محفوظ داشتن حق مطالبه خسارات مادی و معنوی به طور تضامنی از هر دو و هر سه بدین وسیله به شما اخطار میشود که از حضور در اداره خواندنیها که نسبت به مصالح و منافع آن نامحرم هستید، خودداری نمائید.مراتب به منظور اطلاع فقط و جلوگیری از هر گونه سوءاستفاده، به سازمانهای ذینفع و ادارات روابط عمومی نیز ابلاغ شده است.
صاحب امتیاز و مدیر مسئول خواندنیها – ع. امیرانی ادامه دارد …….
برای مطالعه بخش قبلی خاطرات امیرانی به اینجا مراجعه کنید و برای خاطرات پیش از آن پیوند پائین همان صفحه را دنبال کنید.
مطالب امیرانی در سایت جدید خواندنیها را در اینجا و در سایت قدیم خواندنیها در اینجا بخوانید
برای اطلاع از پیشینه پرویز لوشانی و و علی شعبانی سردبیران منصوب دولت در خواندنیها اینجا را بخوانید .